معین نیکان

ساخت وبلاگ

معین نیکان

برادرگلم،


مومنین بایدتوهمه حال کمک حال مومن دیگه باشن.

و به گفته یک بزرگواری،مسلمان ایینه مسلمان دیگریست.

معین پسر مادر دل شکسته ای بود،که تمام امیدش به خدا بود برای شفای فرزند دلبندش.

از هرفرصتی استفاده میکرد،به هرجامیرسید ،تقاضای دعا داشت.

تابلکه خداوند دعای بقیه مومنینو  درحق فرزندش اجابت کنه.

اون بسیاردل شکسته بود،همش تو فکرمعین بود،که از دردها نجات پیداکنه،طوری که هرکسی میگفت فلان کارخیرو،،انجام بده فرزندت خوب میشه،،انجام میداد،

روزانه به موسسات خیریه،محک،و نیازمندها کمک میکرد،

برای مرده ها،خیرات میداد،

خلاصه شده بود بنده مخلص خدا که به همه نیازمندها کمک میکرد.

و درقبال کارهای خیرش، امیدش به خدابود که تنها پسرشو

بهش برگردونه.

اما روز به روز متوجه میشد،حال پسرش بدترمیشه،

با اینکه تمام دنیا قطع امیدکردن،و دکترها گفتن اخراشه،

اما این مادر هیچ وقت قبول نمیکرد که فرزندش بره.

به خدا امیدداشت،که دست خالی ردش نمیکنه



به گفته امام علی بزرگترین بلا نا امیدیه

پس کارش اشتباه نبود،

کارکنان بیمارستان میگفتن شانس موندنش صفره،ولی این مادر فقط توکلش به خدابود،و ۹۹درصد امیدبه خوب شدنش داشت

و این امیدواریشو تااخرین لحظه ها ازدست نداد

دراین مدت که پسرش با بیماری دست وپنجه نرم میکرد،مادرش ازهمه تقاضا داشت برای پسرش دعاکنند.

پسری که یک سال هم نشد،با بیماریش بسازه.

متاسفانه دکترهای خیلی عالیه کشورمون با تشخیص های اشتباه خیلی راحت گذاشتندتوده سرطانی همه جای بدنش پخش بشه.

این شد اغازمصیبت،

توده سرطانی زد ریه سالم معینو خراب کرد.وقتی که ریش خراب شد،معین بادستگاه نفس میکشید.و دیگه هیچ امیدی به زنده موندنش نبود،هروقت دستگاه بکشن اونم میرفت،فقط دل همه خوش بود به خدا و معصومین که شفاش بدن.



دیگه ده روز اخر مادرش فهمیده بود پسرش خوب نمیشه.هرچند براش خیلی سخت بود،ولی راضی بود به رضای خدا.و میگفت اگرمعین بره،راضیم چون ازدردهاش نجات پیدامیکنه،ولی بودنش سخته،بچم داره زجرمیکشه ومن ک مادرشم نمیتونم واسش کاری بکنم،



خلاصه حاضربود پسرش باموندن یا بارفتن از دردها راحت بشه.

اما دو روز قبل از رفتن معین با پسری  اشناشد،که بهش خیلی امیدمیداد،حرفای اون پسر هرکسی رو تحت تاثیرقرارمیداد،

چون بدون اینکه بشناسه معین کی بوده خانوادش کی هستن،

تمام اتفاقات زندگی معینوخانوادشو به مادرش میگه.

مادر معین میگفت بایک مرد پاک که خدایی هست اشناشدم وخیلی خوشحالم که خدا کسی را به سوی ما فرستاده بلکه معین خوب بشه،

اون پسر به مادرمعین دلداری میداد وقاطعانه میگفت معین خوب میشع‌

ولی مادرش حقیقتو میدونست که معین خوب نمیشه.

امابرای اخرین بارهم امید وارشد،و گفت احساس میکنم این پسر خبرداره،و میدونه معین زنده میمونه،،از اونجاکه تمام جزییات معینو گفته بود،به بقیه حرفاشم اعتمادکرد.

اون پسرگفت انگشتری به دست معین میکنم ،که خیلی ارزش معنوی داره،هرکسی دستش کنه،ارامش میگیره،

روزبعد رفت بیمارستان دیدن معین 



وقتی معینو دید،تازه فهمید چه نعمتهایی خدا بهش داده،مخصوصا سلامتی .وووو،

حال معین خیلی خراب بود،چشمهاش بسته.بیهوش بود،درد میکشید،،،

دیگه موند چی بگه،این باردیگه نتونست قاطعانه بگه خوب میشع.

انگشترشو دراورد داد به مادرمعین،تادست پسرش کنه،

روی اون انگشترنام پنج تن بود،

دل اون پسر و مادربسیار روشن بود،که حتمامعجزه میشع.

مادرش گفت فرداانگشترتومیدم،یک شب دستش باشع 

تا خدا شفاش بدع



شب شد،اون پسر و مادر معین ازبیمارستان رفتند،حسی به اون دو نفرمیگفت معین با اون انگشتر از دردها نجات پیدامیکنه.

اخرهمون شب بود که مادرمعین با اون پسر صحبت میکرد،که بگوماجرای انگشترچیه،

چون بدستم کردم،ارامشی داشتم که غم هامو فراموش کردم.

پسرگفت که انگشترازچه کسیه

مادرمعین باشنیدن راز اصلیه انگشتر،،ازخوشحالی بال دراورد و خاطرجمع شدپسرش خوب میشه‌.

خداحافظی کردندومنتظرمعجزه انگشتربودند‌

اخرشب صاحب اصلی انگشتربه اون پسرپیغام داد.

وگفت امشب برای معین دعاکن،انشاالله خوب میشود.

اون پسردعاکرد و با خوشحالی به مادرمعین پیام داد گفت یک درصدهم شک نکن،پسرت خوب شده،خبرش رسیده،

دیگه طوری مطمئن بودکه ،حتی احتمال یک درصد هم نمیداد و میگفت صد درصد شفاپیدامیکنه.

مادرمعین اون لحظه خواب بود.


بله درست بود،

معین هنگام اذان صبح شفا پیداکرد

و راحت شد.

انگشترهنگام اذان مغرب به دستش رسید.و هنگام اذان صبح معین عزیز رفت پیش خدا.

اما این وسط اون پسر موند با موج حمله ها توهین ها.

هرکسی به اون پیام میدادکه توباعثش شدی.

انگشترتو اونو کشت.

چرا به مادرش امید دادی ک بچت خوب میشع

اون مادر دلش شکست.

به حرفای تودل خوش کردع بود

اون پسر متحیرمونده بود،

چطورمیشع اون حدس ها ، پیغام ها همه دروغ بوده.؟

اون منتظرموند تا مادرمعین حرفای اخرشب شو بخونه،و عکس العملشو بدونه.

چون تو اون پیغامها بسیارقاطعانه نوشته بودبچت شفاشوگرفته.

ترس هم داشت که مادرمعین با اون چکارمیکنه؟ ایا اونومقصرمیکنه؟

با کمال تعجب،مادرمعین با خوش رویی به اون پسرگفت معین ازدنیا راحت شد.

پسرم جاش خوبه،

با انگشتر،یا بدون انگشتر،درهرحال معین نجات پیداکرد،


اینومیخام بگم مادرش اون قدی عاقل بود که میدونه مرگ دست خداست نه دست بندش


اون پسربعداز رفتن معین تازه فهمید،تمام پیغام ها ،حدس ها،ک میگفتن معین خوب میشع،معنیش چی بوده؟

یعنی، اینکه معین کلا راحت میشه. از دردها کلاخلاص میشع.

درست گفتنداون راحت شد،

فقط با یک شب تودست داشتن انگشتر ازدردها راحت شد،

راز انگشتراین بودمعین از زجرو درد راحت بشه،.اخه اون خیلی دردمیکشید،

برای مادرشم خیلی سخت بود.

جلوی چشماش بچش پر پر بشه..

.

و این شدکه معین عزیز که هنوز هیجده سالش نشده بود رفت پیش خدا،

برای برادرم خوشحالم که راحت شد ولی برای خانوادش خیلی ناراحتم،

این وسط افرادی خراب شدن که میخاستن اون پسرو بخاطرانگشترش مواخذه کنن،یامیخاستن مرگه معینوگردن اون بندازن،

ویا حداقلش بگن حرفاش دروغ بوده،

کلا درک نمیکنن ،ک مرگ به اراده خداست و هروقت بخاد ازبنده هاش اجازه نمیگیره،

هرکسی باید به اون مادر دلداری میداد.

مگه میشه بریم بگیم بچتون خوب نمیشه؟میمیره؟

ازخداوند میخام به مادرش صبربده.تابتونه نبود گل پسرشو،تحمل کنه،ولی میدونم که خیلی براش سخته،

البته نبود معین،،، پسری پاک،مظلوم،برای همه ناراحت کنندست،


حتی من تو عرض دو روز اشنایی،خیلی جذبش شدم،چهرش نورانی بود،نگاهش خیلی مظلومانه بود،کاش کمی زودتر باهاش اشنامیشدم. 

منم هیچ وقت معینو فراموش نمیکنم..

این اشناییه دو روزه،ولی تلخ بدجورمنوبهم ریخت


درد دل مادر داغ دیده...
ما را در سایت درد دل مادر داغ دیده دنبال می کنید

برچسب : معین نیکان, نویسنده : 1hamid-saravanif بازدید : 1391 تاريخ : چهارشنبه 8 دی 1395 ساعت: 17:25