درد دل مادر داغ دیده،در نبود فرزندش

ساخت وبلاگ
خدایا،،، معینم،،،
چه بگویم... به که بگویم،...درد دلم را...؟ 
خدای من چه بگویم از آتش درونم، از فراغ پسرم. 

په یه سرم...ازمعین جانم...ازتمام وجودم...
معین جان من، پسر من، تو باید په یه سر من
 می بودی؟ توباید در پی تابوت من... وبر سر مزار من می بودی؟!
پسرم؟ این چگونه پسری بود؟ 
توچگونه پسری بودی؟توازهمه سر بودی؟،،،،
اما تو پیش سر شدی؟! تو جان ما بودی، توقلب  ❤️❤️من بودی...
دوست داشتم آن چشمان زیبایت برمن می گریست، آرزویم بودکه تو دست منو، دست تابوت منو بگیری....


پسرنازنینم... پسرقشنگم...حالا من چشم به دیدارتو دوخته ام.
گل پسرم،همه وجودم،
چگونه مرا رها کردی،چگونه بدون مادر سر میکنی
چگونه فراغ و دوری از مرا تحمل میکنی؟

حالا من بااین دل پیر...با این دل شکسته،،با این دست وپای لرزان و بی جان،،،و چشمان گریان ،چگونه بر روی زیبای تو بنگرم..‌
چگونه می توانم بر مزار تو قدم بگذارم ؟ 
پسرم کاش من بجای تو بودم، کاش تو بر من میگریستی، کاش من بجای تو میمردم و آرام میشدم.
من طاقت ناراحتی تو را نداشتم.،طاقت یک لحظه دوری تو را نداشتم، اما حالا رفتنت ونبودت مرا هرلحظه میکشد...
پسرم ،❤️چرا رفتی به ارزوهایت،،،تو که مسیرطولانی برای طی کردن داشتی،چرا این راهه طولانی را نیمه تمام گذاشتی،،
آن همه ارزوها برای شاخه گلم داشتم،
اما همه را از من دریغ کردند،
ولی گریه را از من دلسوخته دریغ نکنید.
من هیچ چیزی نمیخواهم،هیچ ثروتی،هیچ تفریحی،هیچ رفیقی.هیچ معشوقی،هیچ مالی،هیچ لذتی،هیچ کسی،،را نمیخواهم‌.
فقط معینم را میخواهم.او را بمن برسانید،
چشمم به جاده هاست،تا روزی گذر عمر ،گذر زندگی،گذر زمان،معینم ❤️ را از راه برساند.
ومن برای لحظه دیدارش چه شوقی دارم،
خدا میداند،که چه در دل دارم.من برای آن لحظه بال پرواز اماده کرده ام.

پسرم....من هرلحظه در دوریت خواهم مرد...اما بی تو.....
تو با من مُردی.. ومن بی تو!...
خدای من....هر مادری دوست دارد در کنار فرزندش بمیرد...
خدای من... من باکی بمیرم؟
خدای من،،،من کی میمیرم تا پسرم راببینم؟
خدای من....من در این دنیا بدون معینم ،بدون پسرم میمیرم...


من همه آنچه را که دوست دارم،در دلم ودرکنارم دارم.
گلهای باغم را درگلدان خانه ام دارم،پرنده ها را در حیاطم و دور برم دارم،،ماهی های دریا را در اکواریوم دارم.
ولی امان از شاخه گل سرخم،غنچه نوشکفته ام.بال پروازم،،ماهی قرمزم،کبوترخیالم،،،
افسوس که آن را ندارم.
جای معینم در این خانه خالیست..
کاش او هم ماهی بود تا درون تنگ دلم میبود.
کاش او کبوتری بود تا درقفس دلم بود 
کاش او گل زیبای باغم بود،تا درگلدان کنارمیزم میبود.افسوس که او همه چیزم هست ولی نیست کنارم،
خدای من....صبر و قرارم را چه کنم؟ 
پسرم...معین جانم،که نباشد،صبر قرار یعنی چه؟ 
تمام وجودم،چشم به جاده هاست.
چشمم به دریاهاست،به جنگلها،به کوه ها،به اسمانها،،
بلکه بتوانم معینم را دوباره ببینم و او را  در اغوشم بگیرم.
او هنوز نوجوان است،نیاز به اغوش مادر دارد‌.
اخه ،،طفلی از اغوش مادرش محروم شد.
او مثل دیگر جوان هانیست.
همه مادرشان درکنارشان است.ولی معین من بدون مادرش میسوزد و میسازد‌.
زنده هم که بود بدون مادر بود،تخت بیمارستان ها جایی برای مادرش نداشت.
و پسر گلم.بی مادری را از خیلی وقت پیش تجربه کرد و با آن ساخت.
خدا میداند از دل بچه ام.
چه قدر درد کشیدی.
بمیرم برایت .
چقدر رنج و سختی تحمل کردی‌،
چقدر نیاز به اغوش مادر داشتی.
کمرم خم میشد..
وقتی تورا میدیدم،که جلوی چشمانم پر پر میزدی،
چشمانم کور میشد،تو را در آن حالت میدیدم.
ولی رفتی و از همه ناملایمتی های روزگار و دنیا خودت را خلاص کردی.
خدای من...تو کدام مادری را بدور از فرزندش صبر وقراری داده ای ؟...
هر کسی این را بگوید دروغ است...
مادر بدون فرزند آرام وقرار ندارد... 
خدایا...من با نور چهره پسرم، باصدای معینم  زنده بودم... وحالا او را ندارم... دیگر چیزی از این دنیای دروغ و وبی وفای تو نمیخواهم... 
خدایا... تمام هستی ام را، جسم امیدم را، جسم معینم را، په یه سرم را وسر وجانم را بخاک میسپارم وبتو برمیگردانم... 
اما نام پسرم را، فکر وخیال او را، خاطره لبخند های او را، خاطره کودکی های او را،حتی نگاه معین عزیز و مهربانم را به کسی نمیدهم...به هیچکس... 
حتی بتو ای خدا؟!... نمیدهم... نمی سپارم...  نمیدهم... این حق من است..همه معین وجود من است‌.معین حق من است .
 او باید کنار من باشد،، همیشه و هر لحظه باید بامن باشد.
پسرم را با هیچ چیزی عوض نمیکنم.
تمام دنیا را... تمام ثروت های جهان را،حتی بهشت را با یک نگاه ویک خیال فرزند وجودم معامله وعوض نمیکنم... 


من یک مادرم...واگر بهشت فرزندم، اگر هستی وروح فرزندم از من و در من است... 
این حق من است که او را درکنارم داشته باشم...
 من نام پسرم را...خاطره ها ونگاه های معین جانم را به کسی نمیدهم...و تا ابد درقلبم زنده نگه میدارم...
معین من، په یه سر من بود. قیامت وآخرت من بود وهست وخواهد بود... تا ابد با من خواهد بود.
نام ونشان په یه سر من بعد از من هم خواهد بود، 
اگرجسم او نیست، نامش که هست.
صداو سیمایش ،چشمهایش،نگاه معصومش،چهره مظلومش،
صدای درد کشیدنش،وجود بی قرارش،جسم پر درد و رنجه توی بیمارستانش،و حتی صدای ضربان قلبش در قلب من زنده است وجاوید است... 
تا خودآیش..
روح پسرم از من جدا شدنی 
نیست و من با نام و در فکر او خواهم بود .

معین من که دگر در این جهان نیست 
دلِ شکسته ام را امیدی بکس نیست
نگاه چشم های پسرم  بود چراغ راهم 
از دام این دنیا،کس رها شدنی نیست.
درد دل مادر داغ دیده...
ما را در سایت درد دل مادر داغ دیده دنبال می کنید

برچسب : درد دل مادرانه,درد دل مادر,درد دل مادر شهید گمنام, نویسنده : 1hamid-saravanif بازدید : 543 تاريخ : چهارشنبه 8 دی 1395 ساعت: 17:25